روزگاربی‌رحم

در زندگی ، اتفاقاتی رو به دیده مان میآید ، اتفاقاتی که گاه ذهنمان را روزها دربرمیگیرد،
گاهی ، چشممان برخی را میبیند که بسیار سخن دارند ، می توان از چشمانشان خواند ، میتوان رنج را از چهره شان یافت ،
با هر سخنشان به ما درس عظیمی میدهند ، درسی که شاید تا کنون نیاموخته باشیم ، اما همچون گلی، در ذهنمان شکوفه میدهد و پایدار میماند.


چهره ی کودکانه اش ، دلم را به درد میآورد،
اما گویی ذوقی در چشمانش دیده میشود:
ذوق به زندگی؛
دستان پینه بسته اش ، اشک از چشمانم جاری میکند ، بغض، صدایم را خدشه دار میکند ،مرا شرمسار میکند،
کودکی که شاید از بدو تولد ، رنج ها و دردها بزرگش کردند ، حال همچون کوهی استوار گشته ، دردهایش بی اثر شدند،
حال میجنگد برای ساختن ، زندگی آتی اش ،
طفلی که اکنون ، خود نیز به مادری نیاز دارد ، مادری شده است برای هم خونی که شاید سالها بعد، قرار بر این است که ، او پشتوانه اش شود ؛
چشمهایش چون خورشیدی است که آسمان شبم را روشن میکند،
وقتی به او می نِگَرَم ، امید به زندگی، همچون ، موج دریایی ، در وجودم خروشان میشود،
با وجودش ، به من میآموزد که هیچگاه تسلیم روزگار ، نشوم، روزگار ، حتی بیرحم تر از دشمنی است که از پشت خنجر میزند ،
و من با خنجر های روزگار ، استوار میشوم ، تنم ، رنج هارا بر دوش میکشد،
گذشته ام را با دستانم ترمیم میکنم و معمار آینده ی خود میشوم ، آینده ام را با جان میسازم،
با دیدنش ، دلم به درد میآید ، دردی که توان گفتنش را ندارم ،
خودم را جای کودک میگذارم ، تا شاید اندکی از دردهایش را حس کرده باشم ، تا قدر زندگی را بدانم ، تا آنقدر گله مند نباشم ، شاید کمی شرم روی چشمانم پرده بزند ، زندگی با او چه بی رحم رفتار کرده ، حتی ذره ای محبت دیده نمیشود،
دنیای که ابتدا بی محبت ساخته شده، در انتها شاید پایان خوبی را برای دخترک رقم بزند،
دخترک دردش را به چه کسی بگوید؟
کجا ثانیه ای آرامش داشته باشد؟
مگر تا چه حد صبر دارد؟ تا چه حد استوار گشت است که رنج نیز او را به درد نمیآورد؟
دخترکی که تنش ، انبوه از نقش و نگار های تیر و گلوله است ، و از هر دردش ، زخم میبارد ، به کجا گله کند؟
فریادش گوش شنوا میخواهد ،
میدانم که روزی خدا به فریاد دلش خواهد رسید؛

از چشمانش خوانده ام ، که به امید خدا زندگی میکند ، نه امید به روزگار و آدمهایش ، آدمهایی که خود نیز از جنس روزگارند ،
و شاید حتی برخی بیرحم تر .

 

نیکتا ناصر

Nikna| نیک‌نا


داسنها و متنهای نویسنده ی ۱۲ ساله نیکتا ناصر ، ,شاید ,رنج ,زندگی ,اش ,درد ,است که ,، تا ,روزگار ، ,، و ,که شایدمنبع

شعر از انتظار

متن درد

انشا درمورد بار کج به منزل نمی رسد

متن تبریک روز مادر

متن از رنج و درد

انشای آسمان شب صفحه ی ۵۲ نگارش هفتم

بازنویسی حکایت صفحه ی ۳۶ نگارش هفتم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید و فروش آنلاین دوچرخه قابت بهترین سایت instastrick محمد رسول خوبرو استاد چت | استاد گپ | استادچت | اسپایس چت | لیس گپ چت روم | چت روم فارسی | چت روم شلوغ خرید و فروش انواع لوازم یدکی بیل مکانیکی تور چند روزه سایت اختصاصی تعبیر خواب اخبار و مقالات کامپیوتر